باز دو روز تعطیل شدم و شال وکلاه کرده ودست افشان وپای کوبان به اصفهان، نصف جهان رفتم. اینبار نه خوردن بریونی و نه کنار زاینده رود ونه ....، بلکه به دعوت دوست اندیشمندم در یک محفل هنری و صمیمانه اوقات خوشی داشتم. جای همه دوستان خالی بود. از اجرای موسیقی زنده تا قرائت اشعار طنز با لهجه شیرین اصفهانی و مجلس ذکروسماع و هم خوانی وخلاصه اوقات بسیار دلنشینی فراهم گردید
بریونی آتیشگاه آ کبابت راعشقس
از کوه صفه تا انقلابت را عشقس
باغ غدیر و چهلستون و به! میدون شاه
اون زاینده رود پر آبت را عشقس
سلام بر مارکو چلوی عزیز ... خب حالا دیگه تنها تنها بریونی میزنید به بدن ؟ دادا اون وقت که تن ما از شدت تشنگی روی ویبره می لرزید مخصوصا از شنیدن صدای اون سازی که مثل هندوانه راه راه و خط خطی بود شما کوجا بودی دادا ؟ تازه ... هیچی دیگه بذار دهنم باز نشه که بگم جا قحطی بود که ؟؟؟؟ ...هههههههه رضا
ReplyDeleteاون سازی که شبیه نصف هندونه است ، اسمش عود بیده.. چرا اینقدر تو سرش میزنید آخه
ReplyDeleteبا سلام
ReplyDeleteبازم اصفهووون؟!!!! وبازم تنهاي؟(ساسان)
من رفتم زیر میز پنهان شدم!! وای
ReplyDelete