Tuesday, June 29, 2010

ورزش شبانگاهی

همه ورزش می کنند، ما هم دلمون خوشه ورزش می کنیم!!!بعد از یکروز کار طولانی، نزدیکهای غروب ، خسته و کوفته می رسیم خونه و یک کمی استراحت کرده و نکرده، شال ومانتو ! می کنیم و میریم سمت این پارک نزدیک خونه که همیشه پارکینگ هاش پر از ماشینه و اگه دیر بریم، همون گوشه خیابون هم واسه پارک کردن ماشین پیدا نمی کنیم.خلاصه تا بیاییم برسیم و قدم تو پارک بگذاریم، ساعت از نه شب گذشته وتازه میبینی که جماعت ورزشکار(به ویژه خانومهای محترمه!) همه خوشحال و قبراق دارند از درب خروجی پارک خارج می شوند.خلاصه ما می مونیم و یک سری آدمهای احتمالا مثل خودمون که نصفه شب تازه یادشون میاد بیان پیاده روی!! البته فکر نکنید که مثلا تو اون تاریکی شب، نمیشه عینک آفتابی زد و یا ژست آدمهای ورزشکار را گرفت، نخیر.هدفون به گوش و لبخند به لب ، در حالیکه خودمون را شاد ومفرح نشون میدیم، شروع می کنیم به پیاده روی، بیا و ببین!! گاهی وسط کار چند تا ادای ورزشکاری هم که ازاین بروبچز ورزشکار یاد گرفتیم در میاریم..خلاصه آی ورزش می کنیم، آی ورزش می کنیم...دیشب داشتم به دور واطرافم دقت می کردم، دیدم حدود ساعت ده شب هیچکس توی پارک تنها قدم نمیزنه!! گروهای دونفره و چند نفره...بعضی ها ضمن پیاده روی مشغول بحث های داغ هستند، بعضی ها دارند لاو میترکونند!، اونهایی که مسن تر هستند دارند بحث های سیاسی می کنند ویا راجع به فوتبال صحبت می کنند..خلاصه ضمن پیاده روی تازه یادم اومد که ای بابا چرا یکی از این جماعت دوستان برای پیاده روی پایه نیست؟؟ بعد یادم اومد که همه گرفتار زندگی وسایر قضایا و.... خلاصه دیدم بخواهم بیشتر تعمق کنم، دچار یاس فلسفی میشم وبهتر دیدم که اوقات خوشم را مخدوش نکنم و به همین پیاده روی های شبانگاهی واستخر رفتن های آخر هفته خوش باشم وصفا کنم!!! چون شاعر می فرماید: صفا کنیم وملامت کشیم وخوش باشیم، که در طریقت ما کافریست رنجیدن!..موزیک متن این پست هم ربطی به نوشته ها نداره: "بند گیسو را رها کن" کار مشترکی از مهسا وحدت و سام مک کلین

Sunday, June 27, 2010

در صنعتی در اصفهان


جانا بیا بشنو فغان، در صنعتی در اصفهان

بشنو ز درد بیدلان، در صنعتی در اصفهان

از درس و از استادها، هر سو بود فریادها

ویران شده بنیادها، در صنعتی در اصفهان

رو امتحانها را ببین، پرواز جانها را ببین

بی خانمانها را ببین، در صنعتی در اصفهان

مشروطها آواره ها، بدبختها بی چاره ها

اخراجی ها بیکاره ها، در صنعتی در اصفهان

مشروطم و بس مبتلا، گویم ترا شرح بلا

بنگر به دشت کربلا، در صنعتی در اصفهان

سر حال و شادان آمدم، از شهر تهران آمدم

خوشحال و خندان آمدم ، در صنعتی در اصفهان

مشروط و گریان گشته ام، بدبخت و نالان گشته ام

بی حال و بی جان گشته ام، در صنعتی در اصفهان

آن پهلوانیها چه شد، آن قهرمانیها چه شد

آه آن جوانیها چه شد ، در صنعتی در اصفهان

کو آن جوانی آن جهش؟ ، کو آن نود سانت پرش؟

بنگر که گشتم دودکش ، در صنعتی در اصفهان

بنگر به چه زاری شدم ، انبار بیماری شدم

از غصه سیگاری شدم ، در صنعتی در اصفهان

اسپک کجا پاسور کو؟ ، تا سینه روی تور کو؟

آن قدرت و آن زور کو؟ ، در صنعتی در اصفهان

اینک بجز ضلع وتر ، اصلاً نمی دانم دگر

دانم شوم زین هم بتر ، در صنعتی در اصفهان

ورزش فراموشم شده ، این قصه در گوشم شده

کز سر بدر هوشم شده ، در صنعتی در اصفهان

آموزش دانشکده ، بر جان ما آتش زده

برپا شده آتشکده ، در صنعتی در اصفهان

از دست آموزشچیان ، هر دم مثال عاشقان

آهت رود تا آسمان ، در صنعتی در اصفهان

آموزشی خوارت کند ، از غصه بیمارت کند

صد عشوه در کارت کند ، در صنعتی در اصفهان

از موشک صدامیان ، اصلاً نباشد باکمان

وحشت بود از امتحان ، در صنعتی در اصفهان

از نقلیه صدها فغان ، دارد دل پیر و جوان

راننده ها شیر ژیان ، در صنعتی در اصفهان

راننده دشنامت کند ، در جمع بدنامت کند

صد زهر در کامت کند ، در صنعتی در اصفهان

چشمان خود را کج کند ، ابروی خود معوج کند

پیوسته با تو لج کند ، در صنعتی در اصفهان

وقتی سوارت می کند ، صد طعنه بارت می کند

با طعنه خوارت می کند ، در صنعتی در اصفهان

گوید ترا ای بی پدر ! ، باشد مگر گوش تو کر

در را ببند آهسته تر ، در صنعتی در اصفهان

سرویس اگر پیدا شود ، بر گرد آن غوغا شود

هنگامه ای برپا شود ، در صنعتی در اصفهان

این می پرد از پنجره ، آن در میان گردد یله

حقا که گردد ولوله ، در صنعتی در اصفهان

این می پرد بر روی آن ، آن یک کند داد و فغان

گویی شده آخر زمان ، در صنعتی در اصفهان

بیچاره خیل خواهران ، از ترس این غوغاگران

لرزند چون برگ خزان ، در صنعتی در اصفهان

چون پر شود سرویس شب ، از صد نفر در هر وجب

جان از فشار آید به لب ، در صنعتی در اصفهان

چون ساندویچ پیچی به هم ، اما ندارد درد و غم

زیرا بود سرویس کم ، در صنعتی در اصفهان

از وضع این تالارها ، دارم بسی گفتارها

بشنو تو از بیمارها ، در صنعتی در اصفهان

هر کس که در تالار شد ، از سردیش بیمار شد

مفلوک و ناهنجار شد ، در صنعتی در اصفهان

تالار از سرما دگر ، قطب شمال است ای پسر

شاید از آن هم سردتر ، در صنعتی در اصفهان

از درد اگر گشتی ولو ، قرصی به میل خود بجو

اما به بهداری مرو ، در صنعتی در اصفهان

گشتی بدانجا گر روان ، این نکته را قبلاً بدان

دکتر نمی بینی در آن ، در صنعتی در اصفهان

هر چند بهداری ما ، پر باشد از قرص و دوا

دکتر بود چون کیمیا ، در صنعتی در اصفهان

این را بدان کاین دکتران ، باشد سه ساعت کارشان

بیمار شو در آن زمان ، در صنعتی در اصفهان

استاد بلوا می کند ، مشت تو را وا می کند

بر تو جفاها می کند ، در صنعتی در اصفهان

تا بوق سگ بیدار بمان ، هی درس را از بر بخوان

اما بمان در امتحان ، در صنعتی در اصفهان

در کپ زدن استاد شو ، با ده گرفتن شاد شو

از ترس درس آزاد شو ، در صنعتی در اصفهان

با جزوه هایت جنگ کن ، هی موی خود را چنگ کن

چشمان خود را تنگ کن ، در صنعتی در اصفهان

از کله ریزد موی تو ، آشفته گردد خوی تو

کم گردد آبروی تو ، در صنعتی در اصفهان

کم گر معدل گرددت ، اوضاع مشکل گرددت

مدرک معادل گرددت ، در صنعتی در اصفهان

گر خسته گشتی از جهان ، وز گردش هفت آسمان

حتماً تو داری امتحان ، در صنعتی در اصفهان

هضم غذا مشکل بود ، چون پر ز سنگ و گل بود

وز فضله ها فاضل بود ، در صنعتی در اصفهان

گر فضله بینی در غذا ، دانی که باشد از کجا؟

پر موش باشد سلفها ، در صنعتی در اصفهان

انگشتری از مرد و زن ، گر گم شود اندر چمن

پیدا کنی در آش من ، در صنعتی در اصفهان

یکدم بیا در سلفها ، در قرمه سبزی های ما

بنگر فضای سبز را ، در صنعتی در اصفهان

بی آنکه دستی رو شود ، هر شب چمن کوکو شود

زاغ و زغن تیهو شود ، در صنعتی در اصفهان

از گوشتها دل آب شد ، سر آشپز ارباب شد

سگ هم دگر کمیاب شد ، در صنعتی در اصفهان

از پوست تخم ماکیان ، تا فضله افلاکیان

در ” بیدگی ” گردد عیان ، در صنعتی در اصفهان

کن سینی ات را زیر و رو ، صد راز پنهانی بجو

از سنگ و سوسک و میخ و مو ، در صنعتی در اصفهان

در سینی ات گر شد عیان ، یک تکه ران ماکیان

حتماً ژتون گردد گران ، در صنعتی در اصفهان

گر قند خواهی یا شکر ، یا شام قدری بیشتر

گردد برایت دردسر ، در صنعتی در اصفهان

گر چه غذا خیلی بده ، این آشپز اهل سده

گوید به تو ” جیتون ” بده ، در صنعتی در اصفهان

تا در غذا کافور شد ، اوضاع ما ناجور شد

تن ها همه رنجور شد ، در صنعتی در اصفهان

گر موش دیدی در غذا ، هیچت نباشد ادعا

کم کاری است از گربه ها ، در صنعتی در اصفهان

دیشب به صید موشها ، یک گربه ظالم بلا

افتاده در دیگ غذا ، در صنعتی در اصفهان

مرحوم گربه بیگمان ، امشب ز لطف سلفیان

باشد میان شاممان ، در صنعتی در اصفهان

هر چند بس آشفته ام ، شنها به دندان سفته ام

از سلفها کم گفته ام ، در صنعتی در اصفهان

از وام تحصیلی مگو ، آشوب و خونریزی مجو

کم کن تو از این گفتگو ، در صنعتی در اصفهان

هر ترم کمتر می شود ، جیبت تهی تر می شود

چشمت ز غم تر می شود ، در صنعتی در اصفهان

بی پول و رسوا می شوی ، همچون گداها می شوی

رسوا به هر جا می شوی ، در صنعتی در اصفهان

مسئول اگر جوید ترا ، در استکان شوید ترا

اینگونه می گوید ترا ، در صنعتی در اصفهان

هان پیکر رنجور کو؟ ، جان و تن ناجور کو؟

یک عینکی یا کور کو؟ ، در صنعتی در اصفهان

داریم ما در این مکان ، کادری ز استاد جوان

زینرو بود سخت امتحان ، در صنعتی در اصفهان

هضم غذا آسان بود ، بهتر ز رستوران بود

هی جوجه بریان بود ، در صنعتی در اصفهان

سنگ و شن و زنبور کو؟ ، موی سیاه و بور کو؟

تهمت مزن کافور کو؟ ، در صنعتی در اصفهان

انگشتری پیدا کنی ، آنوقت این بلوا کنی ؟

با ما چرا دعوا کنی؟ ، در صنعتی در اصفهان

کو پوست تخم ماکیان؟ ، کو فضله افلاکیان ؟

چشمت خطا دارد جوان ، در صنعتی در اصفهان

با هشت تومان شما ، بهتر از این خواهی غذا ؟

کم کن تو روی خویش را ، در صنعتی در اصفهان

راننده باشد یار تو ، هم صحبت و غمخوار تو

کی می دهد آزار تو ، در صنعتی در اصفهان

کارش زیاد است این بشر ، باشد تو را جای پدر

گر گویدت ای کره خر ! ، در صنعتی در اصفهان

از شه فنر یا واسکازین ، باشد چنین زار و حزین

پرکاریش را هم ببین ، در صنعتی در اصفهان

بس نظم دارد کار او ، شیرین بود گفتار او

باشد متین کردار او ، در صنعتی در اصفهان

بس خوشدل است و مهربان ، باشد منظم هر زمان

هان قدر اینها را بدان ، در صنعتی در اصفهان

ناز از همه آنان بخر ، این ناز را با جان بخر

ناراحتی ؟ پیکان بخر ، در صنعتی در اصفهان

باور کنید ای دوستان ، طولانی است این داستان

باید ولی از ترس جان ، در صنعتی در اصفهان

کم گویم و دم در کشم ، جام خموشی سر کشم

تا دردسر کمتر کشم ، در صنعتی در اصفهان
شعر از : مهندس همایون بیدختی


پ ن: در ادامه پست قبل و یادآوری خاطرات برای همه اونهایی که بند بند این شعر به یاد ماندنی را تجربه کردند

پشت کوه سید محمد

معاون مرکز مشاوره دانشگاه صنعتی اصفهان:هر ترم، 8 دانشجوی دانشگاه خودکشی می‌کنند

پارلمان‌نیوز: معاون مرکز مشاوره دانشگاه صنعتی اصفهان با بیان اینکه هر ترم حدود 8 نفر از دانشجویان این دانشگاه اقدام به خودکشی می کنند، گفت: با اقدامات به موقع، از خودکشی منجر به فوت جلوگیری کرده‌ایم.

مهرداد دشتی درگفتگو با ایسنا، با اشاره به افزایش مصرف سیگار در دوران امتحانات اظهاركرد: دانشجویان در این دوران به مصرف موادی همچون ریتالین، شیشه و تریاک روی می آورند.

وی با اشاره به تاثیر فوق العاده این مواد در ابعاد فکری، عاطفی و جنسی مصرف کننده، افزود: یادگیری مهارت‌های زندگی و مشاوره تحصیلی در طول ترم مهم ترین راهکار برای جلوگیری از مصرف مواد در دانشگاه است.

دشتی مهمترین معضل این مرکز با افکار خودکشی دانشجویان این دانشگاه را، ضعف دانشجویان از نظر مهارت های فردی، مدیریت استرس، مدیریت زمان، مهارت حل مساله و خودشناسی دانست.

معاون مرکز مشاوره دانشگاه صنعتی اصفهان در دسترس بودن مواد مخدر را عامل دیگر مصرف مواد توسط دانشجویان دانست و گفت: فرد مصرف کننده در دانشگاه نباید احساس امنیت کند.

وی در ادامه رابطه گرم و صمیمی اساتید و دانشجویان در دانشگاه را بزرگترین سرمایه در زمینه‌های روحی و روانی و عامل ایجاد حس غلبه بر ضعف دانشجویان دانست.

دشتی با اشاره به دیگر مشکلات دانشجویان در دوران امتحانات، راهکار مقابله با ناهنجاری‌ها در دانشگاه‌ها را ایجاد رابطه موثر، و یادگیری ضرورت زندگی اجتماعی در برخورد با طبقه‌ها و اقشار مختلف جامعه دانست.



پ ن: تا اونجا که ما یادمون میاد، از رابطه گرم و صمیمی اساتید و دانشجویان دراین دانشگاه خبری نبوده و نیست!!!!..تازه این روابط در خصوص برخورد کارمندان و دانشجویان نیز تعمیم پیدا کرده ، تازه اینا فقط آمار خودکشی را گفتن و در مورد آسیب های روانی ناشی از فشارها و استرس های روحی وارده بر دانشجویان در این دانشگاه حرفی نزدند. خلاصه:

"پشت کوه سید محمد آسمانی دیگرست، چشم دل بگشای و بنگر کاین جهانی دیگرست"



Tuesday, June 22, 2010

سد لار

نمایی از سد خاکی لار

قله دماوند


طبیعت اطراف دریاچه




جمعه رفته بودیم سد لار، جاتون خالی هوا بسی خنک و مفرح بود..فقط مشکل این بود که اونجا اثری از درخت دیده نمیشه و برای فرار از تابش خورشید خانوم وعوارضش باید حتما چادر مسافرتی همراه داشته باشین. ما چادرمون را کنار دریاچه و مقابل قله زیبای دماوند برپا کردیم و کلی از مناظر زیبا ونشاط آور مستفیض گشتیم

پی نوشت: جاده سد لار خاکیه و اگه می خواهین برین اونجا باید حتما با وسیله نقلیه مناسب سفر کنید، بعداً نرین اونجا، بگین ماشینمون خراب شد و تقصیر تو بود وچرا نگفتی و اینا!!! خلاصه از ما گفتن





Saturday, June 19, 2010

اعتماد یا بی اعتمادی؟مسئله این است

گاهی در روابط خصوصی، محترمانه از طرف مقابلت خواهش می کنی که دروغ نگه، باز تکرار میکنه و هزار دلیل و توجیه میاره....بار دیگه برخورد شدید می کنی و تهدید و اینا ، دوباره تکرار میشه وباز هم دلیل توجیه وعذر خواهی مجدد....صبر می کنی وفرصت میدی که شاید این ماجرا و دور باطل دروغ و بی اعتمادی روزی به سر بیاد، که نمیشه ونمیاد!!! آخه یکی بیاد به من بگه با این جماعتی که روی اعصاب آدم راه میروند وبعدش روانشناسانه نتیجه می گیرند که تو مشکل داری!!!! چطور باید رفتار کنم..... داشتم تو گودر وبلاگها را زیرورو می کردم، دیدم انگار امثال من(که مشکل داریم!!) کم نیستیم ویکی دیگه هم اومده فراخوان داده وتهدید هم کرده که ای ملت

"اگر به یکی بگید فلان کار رو نکن دوست ندارم. بعد بره اون کار رو یواشکی بکنه ... بعد باز معذرت بخواد اما باز بره اون کارو دو سه بار دیگه بکنه شما می‌بخشیدش؟ اگر ببخشید فراموش می‌کنید یا مثل خوره هر روز می‌خوره شما رو؟ چه جوری می‌شه دوباره اعتماد کرد؟

اگه بگید بستگی به کارش داره کتک می‌فرستم ها! چی‌کار به اون‌اش داریم؟ مهم اینه که شما اون کار رو دوست ندارید. فقط همین‌که کارش قد دنیا مهم نیست ولی برای شما مهمه."

در ضمن بنده هم عرض می کنم اگه بگین بستگی به کارش داره یا علتش رفتارخودته ، لنگه کفش می فرستم ها!


پی نوشت: به بهترین پاسخ ها به قید قرعه جوایز نفیسی اهداء خواهد شد. همراه با صرف شام در رستوران گردان هتل انقلاب یا برج سفید و....

Tuesday, June 15, 2010

خواب های طلایی

یعنی یک روزی میشه که با این عبارت روبرو نشیم؟؟؟!!!! واقعاً ممکنه...یا باید خوابش را ببینیم



This product not available in your country.

Thanks for your interest, but the product that you're trying to download is not available in your country

.

Monday, June 14, 2010

زندگی ودیگر هیچ

زندگی یعنی همین که ما درایران داریم ودیگر هیچ!!! ....صلوات....
موزیک متن زندگی ایرانیها:
همه چی آرومه
من چقدر خوشحالم
......................
......................

آلرژیهای من

نمیدونم چرا به این مردهایی که سنشون بالا میره و موهاشون را رنگ می کنند، آلرژی دارم...عجیبه ها
تو یک جلسه بودیم ، یارو تازه از فرنگ برگشته بود و اومده بود تو جمع همکارهای هم سن و سال سابقش. اونوقت کله ی این مثل پر کلاغ ، میون کله های برفی یا فلفل نمکی همسن و سالهاش جیغ میزد!!! همکارها میخندیدند ، ولی من همش عطسه ام می گرفت....فهمیدم که احتمالاً آلرژی دارم!!! ....د





Wednesday, June 2, 2010

یادبود

دکتر عبقری نازنین، بالاخره در جوار رحمت یزدان پاک آرام گرفتی.....روحت شاد و یادت گرامی باد