Tuesday, August 31, 2010

طراحی

کار طراحی این دفتر هنوز تموم نشده، باید چند روزی فکر کنم و چیزی که دوست دارم را دیزاین کنم. هنوز با صفحات این دفتر غریبی می کنم..باید چند روز بگذره تا عادت کنم و بیام اینجا بنویسم

 

Wednesday, August 25, 2010

نمایشگاه بین المللی قرآن

دیشب بعد از چند وقت ، موفق شدم برم و از نمایشگاه بین المللی قرآن بازدید کنم. این چند ساله هر چی نمایشگاه قرآن گذاشته بودن، نتونسته بودم برم و خلاصه طلسمش شکست! کل نمایشگاه تو شبستان مصلی برگزار شده بود و طبقه بالا بیشتر روحانیون وافراد از این دست برای مشاوره حضور داشتند. از مشاور خانواده بگیر تا مسائل عقیدتی و جوانان وغیره.. یک قسمتهایی هم مربوط به عکس بود که بیشتر عکسهای مراسم افطاری رمضان را قاب کرده بودند. در بخش بین الملل هم بعضی از کشورهای مسلمان شرکت کرده بودند که با تعجب چشمم به کشور تایلند افتاد و به سمت غرفه اونجا رفتم که دیدم چنا تا کار خط ونقاشی وتذهیب و اینا داشتند. یک بخشی هم مربوط به کارهای هنری مثل خطاطی و تذهیب و نقاشی های قرآنی بود که افراد هنرمند در این زمینه ها همونجا مشغول بودند.خلاصه طبقه پایین هم مربوط به کتب قرآنی و دینی بود که تخفیفهای خیلی خوبی هم برای کتابها وجود داشت. یک طبقه هم به تابلو فرش و صنایع دستی با موضوعات قرآنی اختصاص یافته بود بخش رسانه های دیجیتال و فناوری اطلاعات هم داشت که دیگه چون نمایشگاه ساعت 12 شب بسته میشه، موفق نشدم به اون قسمت سر بزنم..جالب اینجاست که اصلا برای بازدید از همین بخش رفته بودم وهنوز هم موفق نشدم. یک جایی هم چند تا تلسکوپ گذاشته بودن و رفتیم ستاره ها و ماه را از توش تماشا کردیم!!دیگه اینکه تو نمایشگاه به حجاب بنده هم تذکر داده شد!! حالا اون همه آدم با حجاب های مختلف اومده بود، ولی از اونجایی که اصولا دیوار من همیشه کوتاهه .....حالا می خوام یک مدت مدل طالبان دیزاین کنم ببینم بازهم مشکلی پیش میاد یا نه!!!هههههه


Tuesday, August 24, 2010

تقدس عبادت

برای عبادات معنوی و همچنین روزه داری احترام خاصی قائل هستم. فراتر از دستورات دینی وشرعی اسلامی، یعنی احترام قلبی قائل هستم و ربطی هم به دین و آیین نداره..چون معتقدم همه ادیان هدفشون یکی بوده و هست.. نجات بشریت از خودسری و هدایت او... ولی به روزه گرفتنی که فقط شده نخوردن غذا، هیچ اعتقادی ندارم..نمیدونم اسمش را هم چی بگذارم؟ اسمش را گذاشتم نخوردن غذا!!! نمیدونم هم آیا برای سلامتی مفید هست یا نه؟ به این هم کاری ندارم..حرفم اینه که روزه داری یک جور عبادت معنویه و باید با پالایش روح همراه باشه...درخیلی ازادیان و آیین ها هم به اشکال مختلف وجود داشته ویا نداشته..مثلا در آیین هندوها، دین مانوی، مسیحی و یهودی روزه داری های مختلفی وجود داشته ولی در آيين زرتشت روزه گرفتن و نخوردن آب و غذا بخاطر اينکه باعث سستی بدن و عدم فعاليت مفيد و کار روزانه می شود ناپسند بوده. چون اين موارد در آيين زرتشت نکوهيده شده و بی کاری و تن پروری بشدت نهی شده است و در ونديداد، فرگرد سوم فقره 33 نوشته شده: ‹‹ … آن كس كه سير غذا مي خورد، توانايي مي يابد كه نيايش بكند، كشاورزي كند و فرزندان به وجود آورد. جاندار از خوردن زنده مي ماند و از نخوردن مي ميرد.›› امابرای افراط نکردن در خوردن گوشت حیوانات روزهای دوم و دوازدهم و چهاردهم و بيست و يکم هر ماه زرتشتيان از خوردن گوشت پرهيز می کنند. به هر حال در این ایام ماه مبارک با روزه داران محترمی روبرو می شوم که از روزه داری فقط غذا نخوردنش را رعایت می کنند.دیروز برای کاری به یکی از بیمارستانها رفته بودم، مرد مسنی برای نوشیدن آب به کنار آبسرد کن رفته بود و داشت آب می خورد. یک خانوم بسیار محجبه که بدن چاق و گوشتالودش را حسابی در چادرو چاقچور پیچیده بودو در هر کدوم از انگشتهای دستش انگشترهایی به قیمت دو ماه حقوق امثال من ! جهت تزیین وجود داشت، با عصبانیت فرمودند که: واه واه .. بعضی ها حرمت ماه رمضون را نگه نمیدارند. ببین چطوری روزه خواری می کنند!!! خلاصه نشسته بود و همینطور داشت غر میزد...بهش نزدیک شدم و در کمال آرامش گفتم: اینجا بیمارستانه، یعنی جای آدمهای بیمار!! خدا هم بر آدم بیمار روزه واجب نکرده،بهش گفتم تو هم برو به خوردن مشغول باش که این روزه داری تو از روزه خواری بدتر وکریه تره!!! چشماش گرد شد و احتما لاً از فرط خشم ساکت !!...خلاصه دیگه بهش نگفتم که میتونم قیافه ات را در وقت افطار و سحر در کنار سفره های آنچنانی ات تصور کنم، میتونم خیلی چیزهای دیگه ات را تصور کنم... دیگه چیزی نگفتم.. و نمیگم.. چند روز پیش یکی ازهمکارها پرسید روزه میگیری؟؟ گفتم امسال نه!!!..امسال دیدم برای عبادت تمرکز لازم را ندارم، اگه روزه می گرفتم ، برای من میشد نخوردن آب و غذا..واین برای من مفهوم معنوی نداره..به دنبال فرصتی هستم برای آرامش و پالایش ذهن و جسم... خلاصه داشتم براش نطق می کردم..یک دفعه برگشت گفت: اینطوری که تو میگی ، واسه من هم روزه داری فقط شده نخوردن!! ........از صبح که از خونه میام بیرون به زن وبچه که دروغ میگم،........ چت می کنم وقربون صدقه دوست دخترهام که میرم، ......چشم پلشتی که می کنم، ........حرف از شراب و می و مطرب که میزنم........خلاصه همینطوری با خودش هی حرف میزد و رفت


Monday, August 23, 2010

روز پزشک مبارک

كفر چو مني گزاف و آسان نبود

محكمتر از ايمان من ايمان نبود

در دهر چو من يكي و آن هم كافر

پس در همه دهر يك مسلمان نبود

" سالروز تولد بوعلی سینا و روز پزشک تبریک و تهنیت باد "



Tuesday, August 17, 2010

غر زدن های امروز

هفته پیش دو تا مقاله ام را برای چاپ باید اصلاح و ویرایش میکردم، خلاصه کارش تموم شد و دارم یک نفس راحت میکشم. یک مقاله هم برای همایش خراسان شمالی فرستادم که احتمالا اواخر شهریور برای ارائه باید برم بجنورد!!از حالا هم دارم فکر می کنم که راهی پیدا بشه و به این همایش نرم!! نمیدونم چرا من زیاد از شهرهای استان خراسان خوشم نمیاد. شاید مال اقلیمش باشه، یا چه میدونم هر چیز دیگه، کلا در طول زندگیم هم یکبار در دوران پیش از دبستان به خراسان رفتم و یکبار هم تعطیلات نوروز سال 89!! والسلام.....به هر حال به دلم نمی چسبه دیگه، چرا چپ چپ نگاه میکنید؟!! اینکه میگم خوشم نیومد دیگه چپ نگاه کردن داره؟؟

********

دیروز ظهر تو مترو نشسته بودم وخوشحال و خندان از اینکه از هوای خنک مترو مستفیض میشم و توی ترافیک دود نمیخورم، عازم خونه بودم، چشمتون روز بد نبینه!! آقایی که بغل دستم نشسته بود،شروع کرد به صحبت کردن با نفر روبه روش که دوستش بود و ناگهان بوی بد و متعفنی در فضایی که داشتم استنشاق میکردم پیچید!!! وای وای..نمیدونید به چه حال و روزی افتادم، اولش نمیدونستم چیه ولی بعد از چند دقیقه متوجه شدم این بوی ناخوشایند از دهان همین آقای کنار دستم متصاعد میشه، چون وقتی دهنش بسته میشد و به صحبتهای دوستش گوش میکرد، از شدت اون بوی مطبوع! کاسته میشد..خدایا الان هم که دارم این مطلب را می نویسم هنوز حالم بد میشه!! فقط دعا میکردم که صحبتش زودتر تموم بشه ، در همین اثنا تصمیم گرفتم که در ایستگاه بعدی از قطار پیاده بشم و با قطار دیگه ای مسیر را ادامه بدم که خوشبختانه پیاده شد و رفت..آخه آدم چطوری به یک نفر حالی کنه که دهنت بوی بد میده و لااقل حرف نزن یا چه میدونم ماسک بزن و بیا بیرون!!...آخه ای کسانی که ایمان آورده اید، تو این ماه رمضون که روزه میگیرین، دست کم رعایت یک همچین مسائلی را در اماکن عمومی بفرمایید..والا به خدا پخش و انتشار این بوهای نامطبوع در این ماه مبارک، به هیچ عنوان کار معنوی محسوب نمیشه و اصلا ثواب نداره، رعایت کنید ترا بخدا، باشد که از رستگاران گردید

**********
امروز چقدر غر زدم!! ..د اگه امروز تو مسیر برگشت به خونه باز هم از این وقایع اتفاقیه پیش بیاد، فردا باز همین آش و همین کاسه خواهد بود، یعنی غر خواهم زد!!....گفته باشم



Monday, August 9, 2010

به میمنت و مبارکی از هفته آینده ساعت 9 میاییم سر کار و ساعت 2 بعد از ظهر هم تعطیل میشیم.هورراااا


Sunday, August 8, 2010

مردم اصیل

وفا از مردم اصیل جو، که اصیل هرگزخطا نکند


Tuesday, August 3, 2010

الاغ و مقام رفیع

يك روز ملا نصر الدين براي تعمير بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختماني را بر پشت الاغ بگذارد و به بالاي پشت بام ببرد. الاغ هم به سختي از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختماني را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پايين هدايت كرد. ملا نمي دانست كه الاغ از پله بالا مي رود، ولي به هيچ وجه از پله پايين نمي آيد. هر كاري كرد الاغ از پله پايين نيآمد. ملا الاغ را رها كرد و به خانه آمد . كه استراحت كند. در همين موقع ديد الاغ دارد روي پشت بام بالا و پايين مي پرد .وقتي كه دوباره به پشت بام رفت ، مي خواست الاغ را آرام كند كه ديد الاغ به هيچ وجه آرام نمي شود. برگشت . بعد از مدتي متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهاي الاغ از سقف چوبي آويزان شده، بالاخره آلاغ از سقف به زمين افتاد و مرد.

بعد ملا نصر الدين خودش گفت : لعنت بر منكه نمي دانستم كه اگر خر به جايگاه رفيع و پست مهمي برسد هم آنجا را خراب مي كند و هم خودش را مي كشد!



پ ن: با عرض پوزش از نوشتن این مطلب ، واقعا منظوری نداشتم. فقط نمیدونم چرا این حکایت این روزها اینقدر مصداق داره!!!





Sunday, August 1, 2010

لا لای لای، محمد نوری بخواب

از محمد نوری و صدای گرمش، خیلی آوازها گوش کردم و کنسرت ها رفتم. ترانه لالایی از آلبوم آوازهای سرزمین خورشید، یکی از خاطره انگیز ترین ترانه های روزگار نوجوانی بود..حالا خودش آروم خوابیده، روحش شاد

سر خونه ی دلم ، لونه ی غمم ، یاد او نشسته
یاد تِسمه و تفنگ ، قِطار فشنگ ، مادیون خسته
سر سنگ چشمه‌ها ، توی دره‌ها، جاده‌های باریک
در اون شب‌های بارون ، چیک چیک نودون ، کوچه‌های تاریک


لا لای لای ، آخ لا لای لای
بخواب نقل و نمکدون ، بخواب غنچه ی زمستون
الان پشت شیشه ها ، روی چینه ها ، گربهه بیداره
صدای چرخای گاری ، پای فراری ، پشت اون دیواره
لا لای لای ، لالای لای
بابات گرم شیکاره ، برات سوغاتی میاره
کره اسب زین طلا ، عروس صحرا ، پری بیابون
یال خونی شیرا ، روی شونه هاش ، افتاده پریشون

لا لای لای گل انار ، مونده یادگار
از بابای پیرت
که یک شو به کوه و دشت ، رفت و برنگشت
منو کرد اسیرت
براش مهتاب ایوون ، کبک کوهستون
گریه کردن از غم
رو طاق چکمه و شمشیر ، زین اسب پیر ،وای
مونده غرق ماتم

لالای لای ، لالای لای
بخواب شاخه ی نیلوفر ، بخواب ناز دل مادر
براش دستمال سفید ، از سرِ دَستا ، پرگرفت و رقصید
آبِ زیر پل نالید ، شب پره نخوابید ، سرنَزَد خورشید
لالای لای ، آخ لالای لای
بابات گرم شیکاره ، برات سوغاتی میاره
کره اسب زین طلا ، عروس صحرا
پری بیابون
یال خونی شیرا ، روی شونه هاش
افتاده پریشون
لالای لای ، آخ لالای لای
بابات گرم شیکاره ، برات سوغاتی میاره