Monday, September 27, 2010

نقشه ترافیک شهر تهران

این لینک جالبیه برای باخبر شدن از وضعیت ترافیک به صورت آنلاین که آپدیت هم میشه
من هم این روزها سرم شلوغه و دارم یک پرپوزال  آماده می کنم..معمولا کار فکری از کار های سخته که احتیاج به تمرکز داره و خدا نکنه فکر آدم مخدوش شده باشه که اونطوری کار کردن مصیبت عظما ست..خلاصه چند روزیه که دارم خودم را آروم می کنم وتمرکز می کنم روی کارهام، اگر برخی از جماعت دست از اتومبیلرانی روی اعصاب ما بردارند

Sunday, September 26, 2010



قدر شناسی

امروز می نویسم برای اینکه یاد من باشد وقتی اوضاع و احوال من به هم ریخته است، دوستانی دارم که به یادم هستند و برای من وقت میگذارند و نگران احوالم هستند و تا رسیدن به آرامش کمک و یاریم می کنند.. بابت داشتن چنین دوستانی خدا را شاکرم و از دوستان نازنینم سپاسگزارم. هر چند که زبان قاصر و قلم ناشیواست..به هر حال می نویسم که بدانم  ویاد من بماند و قدر شناس باشم
امروز صبح داشتم میومدم اداره و توی راه بودم، تلفنم به صدا در اومد و احوالپرسی از جانب دوست نازنینی که نگران احوالم بود، توی اون ساعت از روز، کلی به من انرژی مثبت داد و من از دوست اندیشمندم تشکر می کنم . داشتن چنین دوستانی مایه مباهات من است وحضور چنین دوستانی در زندگی نعمت است

Saturday, September 25, 2010

روز سگی

ای آدمهایی که روی اعصاب من راه میروید، لطفا راه رفتن را متوقف کنید. برای بار هزارم میگم!!...بعضی وقتها آدم درگیر یک مسائلی میشه که تاب و توان و همه انرژی آدم را میگیره ...الان به اون حالت رسیدم که دیگه توان نوشتن  هم ندارم.. مغزم هنگ کرده
پس فعلا میرم پی کارم..امروز روز سگی بود


Wednesday, September 22, 2010

آخرین روز تابستان مبارک؟

امروز آخرین روز تابستون سال 1389 هستش، شاید خیلی ها تو آخرین روز تابستون به دنیا اومده باشند.تولدشون مبارک!! شاید سالگرد ازدواجشون باشه، اون هم مبارک!! شاید سالگرد فوتشون باشه، اون هم مبارک!! شاید سالگرد جداییشون باشه، اون هم مبارک!! شاید سالگرد آشناییشون باشه، اون هم مبارک!!شاید سالگرد هجرتشون باشه به مکانی جدید، اون هم مبارک!!....خلاصه کلا این روز بنا به هر دلیلی که دارین، بر همه مبارک باشه و  این روز و این سن و سال و این حال و هوایی که امروز داریم، امید که نیکو باشد و گردد به از این... تابستان عزیز، بدرود و درود بر پاییز طلایی  که تا ساعاتی دیگر بر گستره خاکی ما فرود خواهد آمد
البته فصل سفر وعکاسی  ما هم کم کم شروع شد

 

Tuesday, September 21, 2010

استنطاق از معلم تاريخ

 بازجو:  بنال. اسم؟ پيشه؟ قصدت از دخول به كاخ؟ مغور نياي دمار از روزگارت در مي آورم پدرسوخته

بازجو:   بنال. فقط نشنوم دروغ بگوئي، مهمل ببافي. نبينم گريه كني زاري كني مغزمان را بخوري، وقتمان را بگيري، وقتمان را بگيري؟ وقت ما را بگيري پدرسوخته؟! استنطاق لازم نيست ببريد گردن اش را بزنيد. پدرسوخته


معلم تاريخ: اجازه بديد اجازه بديد شما چرا قاطي ميكنيد؟

 بازجو:  بنال. اسم؟ پيشه؟ قصدت از دخول به كاخ؟ مغور نياي دمار از روزگارت در مي آورم پدرسوخته

 معلم تاريخ: شما هم الان عصباني هستيد ولي اينطوري هم نيست كه بتونيد همينجوري  منو بزنيد


 بازجو:  ما زديم و شد.


معلم تاريخ:  پس مثل اينكه ايشون سابقه دارن. اگه اينطوريه بنده نيما زند كريمي هستم معلم تاريخ. تو سال ۱۳۸۸ زندگي مي‌كردم بعد داشتم يه تحقيق تاريخي انجام مي دادم يه قهوه خوردم چشمم تار شد يهويي به هوش اومدم ديدم وسط كاخ ام همين.اصلا باورتون ميشه؟





ديالوگ سكانس استنطاق از معلم تاريخ در سریال قهوه تلخ مهران مدیری
 

گوگل باز

مدتی بود دلم می خواست فرصت کنم و دستی به سر و گوش وبلاگ بکشم، خلاصه رفتم توتریپ سنتی که خیلی باهاش حال میکنم. همینطور چند وقت بود که توی گوگل باز نبودم واز دوستان دور مونده  بودم، امروز گوگل باز را دوباره را اندازی کردم و ...خلاصه کم کم مهر ماه میاد و من هم مهر ورزی را شروع کردم!!! ههههههه

 

Monday, September 20, 2010

Postdoctoral Fellowships

یک از معضلاتی که این روزها داره اتفاق میفته، افزایش فارغ التحصیلان رشته های مختلف در مقطع دکتراست.. البته با اون وضعی که در مقاطع کارشناسی و ارشد اتفاق افتاد، حالا طبیعی هستش که اون حجم فارغ التحصیلان دانشگاههای رنگ و وارنگ نتوانند جذب بازار کار بشوند و از سر بیکاری، به سمت تحصیلات تکمیلی هجوم بیارند. خلاصه این  شاخص آموزش تحصیلات تکمیلی تو این مملکت هی داره میره بالا واز این طرف داریم با یک حجم فارغ التحصیل تو مقظع دکترا روبرو میشیم.. بعد خنده دارش اینجاست که چون نمی تونیم از این سرمایه انسانی که داریم استفاده کنیم، دوباره براشون دوره آموزشی تحت عنوان پست دکترا یا هر چی دیگه ایجاد می کنیم و سرشون را با اون گرم می کنیم.. تازه بسیاری از این دکترهای صفر کیلومتر که اساساً تئوریسین هستند و تا زمان فارغ التحصیلی زیاد تجربه کار اجرایی هم ندارند، خلاصه خودشون هم از بیکاری  ترجیح میدن که یا برن دوره های پست دکتری را در داخل یا خارج از کشور بخونند ویا بعضی هم میروند از یک دانشگاه خارجی در یک رشته دیگه  در مقطع دکترا پذیرش می گیرند و دوباره  مشغول می شوند، چون تاز مانی که تحصیل می کنند، حقوق ماهیانه دریافت می کنند و شاید در این فاصله توانستند کاری برای خود دست و پا کنند...  حالا اصلا نمی خواهم راجع به این مسائل قضاوت ارزشی کنم..فقط می خواهم بگم  واقعاً چی بر سر این آدمها قراره بیاد، آخه رشد کاریکاتوری به چه قیمت؟


   

Sunday, September 19, 2010

قهوه تلخ ببینید، چای سبز بنوشید


سریال قهوه تلخ را خریداری کرده و ملاحظه بفرمایید، اما توصیه می کنم هنگام دیدن این سریال دیدنی، بر خلاف انتظارتون چای سبز بنوشید.چون خاصیت چای سبز بسی بیشتر است وباعث انبساط خاطر مبارکتان خواهد گردید.هیچ ربطی هم به ........... و اینا نداره، فکر بد نکنید!!!...د
لینک قهوه تلخ

تنهایی کشنده است


   مدتیه هر چی به آدمهای دور وبرم نگاه می کنم می بینم از هر چی دارند ناراضی هستند وهر کدومشون برای خودشون مشکلاتی دارند که به زعم خودشون خیلی بزرگه و جالبتر از اون اینکه افراد ی هستند که حتی با خانواده زندگی می کنند وباز ازاینکه  تنها مونده اند شکایت دارند. البته قبول دارم که گاهی: من در میان جمع و دلم جای دگر... اما تنهایی به معنی واقعی کلمه واقعا کشنده است. این را از من بشنوید که نزدیک 8 -9  سال در تنهایی مطلق زندگی کردم..یعنی تنها ساعتی که در محل کارم بودم، یک اتاق تک نفره داشتم و ممکن بود بر حسب ضرورت یکی دو کلمه با همکاران صحبتی رد و بدل بشود. زمانی هم که به منزل مراجعه می کردم، در و ودیوار اتاق هم صحبت من بودند..اون وقتها کامپیوتر و نت و اینها هم که دم دست کسی نبود. من بودم یک تلویزیون و یا رادیو!!!خلاصه برای سالهای جوانی من تجربه سختی بود وآن تنهایی کشنده گرچه با سرانجامی نه چندان خوشتر، بالاخره به پایان رسید.ولی وقتی می بینم که آدمها یادشون میره که چقدرعمر کوتاهه و چطور فرصتهای با هم بودن را سر مسائلی که قابل حل هستش را از دست می دهند ، بسیار افسوس میخورم وصد افسوس


تنهایی کشنده است


   مدتیه هر چی به آدمهای دور وبرم نگاه می کنم می بینم از هر چی دارند ناراضی هستند وهر کدومشون برای خودشون مشکلاتی دارند که به زعم خودشون خیلی بزرگه و جالبتر از اون اینکه افراد ی هستند که حتی با خانواده زندگی می کنند وباز ازاینکه  تنها مونده اند شکایت دارند. البته قبول دارم که گاهی: من در میان جمع و دلم جای دگر... اما تنهایی به معنی واقعی کلمه واقعا کشنده است. این را از من بشنوید که نزدیک 8 - 9  سال در تنهایی مطلق زندگی کردم..یعنی تنها ساعتی که در محل کارم بودم، یک اتاق تک نفره داشتم و ممکن بود بر حسب ضرورت یکی دو کلمه با همکاران صحبتی رد و بدل بشود. زمانی هم که به منزل مراجعه می کردم، در و ودیوار اتاق هم صحبت من بودند..اون وقتها کامپیوتر و نت و اینها هم که دم دست کسی نبود. من بودم یک تلویزیون و یا رادیو!!!خلاصه برای سالهای جوانی من تجربه سختی بود وآن تنهایی کشنده گرچه با سرانجامی نه چندان خوشتر، بالاخره به پایان رسید.ولی وقتی می بینم که آدمها یادشون میره که چقدرعمر کوتاهه و چطور فرصتهای با هم بودن را سر مسائلی که قابل حل هستش را از دست می دهند ، بسیار افسوس میخورم وصد افسوس


Tuesday, September 14, 2010

مسافر کوچولو


امروز روز خوبی نخواهد بود، مسافر کوچولوی من که چند ماه با من زندگی کرده، داره بر میگرده به خونه اش و می خواد بره مدرسه..تقویم را نگاه کردم، دیدم هفته دیگه اول مهرماه و مدرسه باز میشه.. از چند روز پیش هم لب و لوچه اش آویزونه و لی از بس مغروره به روی خودش نمیاره...و هنوز اینقدر بزرگ نشده که این شعر را براش بخونم و بهش بگم :رنگ رخساره خبر میدهد از سر..... خلاصه غذا نمیخوره و بهانه میگیره و با همه این تفاسیر ناراحتیش را هم مخفی میکنه...دلم واسه اش میسوزه، یاد خودم میفتم که وقتی بچه بودم ، همیشه مشتاق این بودم که برم خونه مادر بزرگم و همیشه با ناراحتی ازاونها دورمیشدم..اصلا این حس غریب دوری و دلتنگی از همون کودکی برای ما یادگار مونده و با اون بزرگ شدیم.. حالا شد حکایت این مسافر کوچولوی ما... این طفلک هم با این حس بزرگ میشه..حالا خوب یا بد...در این مورد هیچ انتخابی هم نداره، چون این وضعیت را بزرگترهاش براش ایجاد کردند، همونطور که بزرگترهای ما برای ما ایجاد کردند..داشتم فکر می کردم، ما آدمها  تو این دنیا هیچوقت واقعا انتخاب کننده  سرنوشت و زندگی برای خودمون نبودیم..شاید بشه گفت ایفاگر نقش هایی شدیم که به ما محول شده..حالا خیلی بحث را فلسفی نمیکنم و فقط میتونم آرزو کنم که مسافر کوچولوبه سلامت به مقصد برسه و زودتر از این حال و هوا رها بشه..مسافر کوچولو اینها را برات نوشتم که وقتی  بزرگ شدی بدونی که این مهندس لات! (یکی از اسم هایی که خودت برام گذاشتی) همیشه به یادت بود و حرفهایی که حالا بهت نمیگه ، چون کوچولو هستی و  نمیتونی درک کنی را برات نوشت وبالاخره یک روزی اینها را میخونی.....دوست دارم تا اون زمان که بشه مثل آدم بزرگها با هم حرف بزنیم، باشم و اگه نبودم هم یک چیزهایی واسه خندیدن تو اینجا پیدا میشه... تو که متخصص مسخره بازی و خندوندن من هستی وهمیشه در پی فرصتی برای خلق گفتارو رفتاری هستی که من از خنده ریسه برم..امیدوارم که همیشه سلامت و شاد باشی و درپناه حق


Sunday, September 12, 2010

وبلاگ ناخواسته

باز این روزهای دلتنگی و بی حوصلگی از راه رسیدن.تعطیلات عید فطر هم تموم شد.. ماهم که همچنان در خونه نشستیم و از شهر تکون نخوردیم که اوضاع خارج از شهر بسی آشفته بود...حوصله ترافیک و اینا را هم نداشتیم.. در عوض شهر خلوت شد وعاری از هر آلودگی وغبار..
امسال رمضان هم گذشت و من هنور نتونستم بفههم چرا برخی از روزه داری، فقط نخوردن را انتخاب می کنند..البته فهمیدنش هم خیلی مهم نیست.. حتما نخوردن هم نوعی عبادت محسوب میشه دیگه...بی خیال
امروز تصمیم گرفتم که دستی به سر و گوش این وبلاگ بی زبون بکشم!!! از بس که تنها موند این روزها  ومن بهش توجه نکردم...این بیچاره هم از اول تولدش شانس نداشت که تولدش غیر منتظره و ناخواسته بود و کسی منتظرش نبود...ولی خوب اومد دیگه..منم مثل این مادرهایی که بعد از تولد نوزاد ناخواسته دچار افسردگی میشن، شده بودم و حوصله نداشتم بهش توجه کنم.

  

Saturday, September 4, 2010

آقای حافظ

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند، چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند


خوب ممنون آقای حافظ، خداوند روحت را قرین رحمت و شادی بفرماید. ولی جون شاخه نباتت اینقدر ما رامسخره نکن و برامون خالی نبند. میگم این آدمهایی که عاشق مخفی کاری و زیرآبی رفتن هستن، حرف حسابشون چیه؟؟ چرامن نمیتونم این آدمها رابفهمم؟ میگه

روز هجران وشب فرغت یارآخر شد، زدم این فال و گذشت اخترو کار آخر شد

از صبح هر چی ازش می پرسم، آخرش میرسه به این که سالهای فرخنده ای پیش رو داری و خلاصه ایام به کامت میشه و تو همون مایه همه چی آرومه و من چقدر خوشحالم و اینا!!!..... بابا من هی میگم مال فال حافظ و اینا نیستم، توبگو نه.. تازه خود حضرت حافظ آدم شناسه و میدونه من از چه قماشی هستم...حالا هی بگو ببین چی میگه؟ بیا اینم گفته هاش..اگه تو تونستی ربطش بدی به سوالهای من، که جایزه داری..خلاصه که خیلی آره و اینا