Tuesday, September 21, 2010

استنطاق از معلم تاريخ

 بازجو:  بنال. اسم؟ پيشه؟ قصدت از دخول به كاخ؟ مغور نياي دمار از روزگارت در مي آورم پدرسوخته

بازجو:   بنال. فقط نشنوم دروغ بگوئي، مهمل ببافي. نبينم گريه كني زاري كني مغزمان را بخوري، وقتمان را بگيري، وقتمان را بگيري؟ وقت ما را بگيري پدرسوخته؟! استنطاق لازم نيست ببريد گردن اش را بزنيد. پدرسوخته


معلم تاريخ: اجازه بديد اجازه بديد شما چرا قاطي ميكنيد؟

 بازجو:  بنال. اسم؟ پيشه؟ قصدت از دخول به كاخ؟ مغور نياي دمار از روزگارت در مي آورم پدرسوخته

 معلم تاريخ: شما هم الان عصباني هستيد ولي اينطوري هم نيست كه بتونيد همينجوري  منو بزنيد


 بازجو:  ما زديم و شد.


معلم تاريخ:  پس مثل اينكه ايشون سابقه دارن. اگه اينطوريه بنده نيما زند كريمي هستم معلم تاريخ. تو سال ۱۳۸۸ زندگي مي‌كردم بعد داشتم يه تحقيق تاريخي انجام مي دادم يه قهوه خوردم چشمم تار شد يهويي به هوش اومدم ديدم وسط كاخ ام همين.اصلا باورتون ميشه؟





ديالوگ سكانس استنطاق از معلم تاريخ در سریال قهوه تلخ مهران مدیری
 

No comments:

Post a Comment