Sunday, July 4, 2010

مشاوره روانشناسی به سبک کشورهای توسعه یافته

ما یک دختر عموی جوون و نازنین داشتیم که به تاریخ 88/8/8 از دست دادیم! البته بعداز اینکه 4 سال با بیماری مهلک ما لتیپل میلوما(یه نوع سرطان مغز استخوان) دست وپنجه نرم کرد وبرای درمانش همه دنیارا هم رفت. ولی عاقبت هم رفت و رفت...خواهر کوچکتر این عزیز از دست رفته در لندن زندگی میکنه و بعد از اتمام مراسم وسایر قضایا به اونجا برگشت والبته پدرو مادرش را هم برای تمدد اعصاب وفراموشی این غم با خودش برد و ما چون همسایه هستیم، شدیم کلید دار کعبه اونها!!. خلاصه بعد از 6 ماه ، چند روز پیش برگشته بودند ومن و دختر عموم توی بالکن که مشرف به جنگلهای لویزانه نشسته بودیم و اختلاط می کردیم.....دختر عمو داشت تعریف می کرد که اونجا به واسطه ناراحتی از دست دادن عزیزش و دلخوری که از دست شخصی براش پیش اومده بود، به یک مشاور روانشناس مراجعه کرده بود. میگفت داشتم از دلخوریم راجع به شخص مورد نظر صحبت میکردم که خانوم مشاور از من پرسید : شما از دست این فرد چقدر دلخور هستین؟ گفت : منم طبق عادت ما ایرانی ها که وقتی از کسی متنفر یا عصبانی میشیم ، برای طرف آرزوی مرگ می کنیم!!(مرگ بر آمریکا!!) گفتم اینقدر ازاین آدم متنفرم که دلم می خواد این آدم بمیره! گفت خانوم مشاور بلافاصله پرسید :" آیا دوست داری او را مرده ببینی یا اینکه دوست داری اورا بکشی؟؟!! اگر دوست داری او را مرده ببینی که یک موضوع طبیعی هستش، ولی اگه دوست داری اون فرد را بکشی که ما باید با هم جلسات مشاوره بیشتری داشته باشیم و با هم بیشتر صحبت کنیم و پلیس هم باید در جریان باشه و............!!!!"

خلاصه بعد از کلی خندیدن از این موضوع بهش گفتم ، حالا اینجا تو مملکت خودمون هر طور دلت می خواد و با هر واژه ای که دوست د اری، خودت را تخلیه کن تا آروم بشی. دختر عمو سلسله وار حرف میزد و ودرد دل می کرد..من هم سراپا گوش!!! ......همش حواسم به غروب خورشید پشت تپه های جنگل لویزان و روشن شدن چراغهای پارک جنگلی بود و داشتم فکر میکردم الان چه حالی میداد، اونجا بودیم .....



2 comments:

  1. آتوسای عزیز سلام .ممنون که به من سر زدید و نظر خوبتان را برایم به یادگار گذاشتید .خوشحالم از آشنایی با شما و وبلاگ خوبتان

    ReplyDelete
  2. سلام برآتوسای عزیز ... بسی تشکر فراوان بخاطر ارسال آهنگ زیبایی که فرستادی خیلی خیلی زیبا است چند بار گوش کردم و لذت بردم اما در مورد مطلب جالبت واقعا همینطوره که گفتی موضوع اینجاست که دلواپسی ها و ناراحتی های هرکسی بوی همان جایی رو داره که درش به دنیا اومده و حسی داره که تنها با زبان مادری اش قابل درکه و چقدر مسخره است درد دل کردن با کسی که حتی بار احساسی کلمات آدم رو درک نمیتونه بکند !! این بود انشای ما .... رضا

    ReplyDelete