Sunday, June 27, 2010

در صنعتی در اصفهان


جانا بیا بشنو فغان، در صنعتی در اصفهان

بشنو ز درد بیدلان، در صنعتی در اصفهان

از درس و از استادها، هر سو بود فریادها

ویران شده بنیادها، در صنعتی در اصفهان

رو امتحانها را ببین، پرواز جانها را ببین

بی خانمانها را ببین، در صنعتی در اصفهان

مشروطها آواره ها، بدبختها بی چاره ها

اخراجی ها بیکاره ها، در صنعتی در اصفهان

مشروطم و بس مبتلا، گویم ترا شرح بلا

بنگر به دشت کربلا، در صنعتی در اصفهان

سر حال و شادان آمدم، از شهر تهران آمدم

خوشحال و خندان آمدم ، در صنعتی در اصفهان

مشروط و گریان گشته ام، بدبخت و نالان گشته ام

بی حال و بی جان گشته ام، در صنعتی در اصفهان

آن پهلوانیها چه شد، آن قهرمانیها چه شد

آه آن جوانیها چه شد ، در صنعتی در اصفهان

کو آن جوانی آن جهش؟ ، کو آن نود سانت پرش؟

بنگر که گشتم دودکش ، در صنعتی در اصفهان

بنگر به چه زاری شدم ، انبار بیماری شدم

از غصه سیگاری شدم ، در صنعتی در اصفهان

اسپک کجا پاسور کو؟ ، تا سینه روی تور کو؟

آن قدرت و آن زور کو؟ ، در صنعتی در اصفهان

اینک بجز ضلع وتر ، اصلاً نمی دانم دگر

دانم شوم زین هم بتر ، در صنعتی در اصفهان

ورزش فراموشم شده ، این قصه در گوشم شده

کز سر بدر هوشم شده ، در صنعتی در اصفهان

آموزش دانشکده ، بر جان ما آتش زده

برپا شده آتشکده ، در صنعتی در اصفهان

از دست آموزشچیان ، هر دم مثال عاشقان

آهت رود تا آسمان ، در صنعتی در اصفهان

آموزشی خوارت کند ، از غصه بیمارت کند

صد عشوه در کارت کند ، در صنعتی در اصفهان

از موشک صدامیان ، اصلاً نباشد باکمان

وحشت بود از امتحان ، در صنعتی در اصفهان

از نقلیه صدها فغان ، دارد دل پیر و جوان

راننده ها شیر ژیان ، در صنعتی در اصفهان

راننده دشنامت کند ، در جمع بدنامت کند

صد زهر در کامت کند ، در صنعتی در اصفهان

چشمان خود را کج کند ، ابروی خود معوج کند

پیوسته با تو لج کند ، در صنعتی در اصفهان

وقتی سوارت می کند ، صد طعنه بارت می کند

با طعنه خوارت می کند ، در صنعتی در اصفهان

گوید ترا ای بی پدر ! ، باشد مگر گوش تو کر

در را ببند آهسته تر ، در صنعتی در اصفهان

سرویس اگر پیدا شود ، بر گرد آن غوغا شود

هنگامه ای برپا شود ، در صنعتی در اصفهان

این می پرد از پنجره ، آن در میان گردد یله

حقا که گردد ولوله ، در صنعتی در اصفهان

این می پرد بر روی آن ، آن یک کند داد و فغان

گویی شده آخر زمان ، در صنعتی در اصفهان

بیچاره خیل خواهران ، از ترس این غوغاگران

لرزند چون برگ خزان ، در صنعتی در اصفهان

چون پر شود سرویس شب ، از صد نفر در هر وجب

جان از فشار آید به لب ، در صنعتی در اصفهان

چون ساندویچ پیچی به هم ، اما ندارد درد و غم

زیرا بود سرویس کم ، در صنعتی در اصفهان

از وضع این تالارها ، دارم بسی گفتارها

بشنو تو از بیمارها ، در صنعتی در اصفهان

هر کس که در تالار شد ، از سردیش بیمار شد

مفلوک و ناهنجار شد ، در صنعتی در اصفهان

تالار از سرما دگر ، قطب شمال است ای پسر

شاید از آن هم سردتر ، در صنعتی در اصفهان

از درد اگر گشتی ولو ، قرصی به میل خود بجو

اما به بهداری مرو ، در صنعتی در اصفهان

گشتی بدانجا گر روان ، این نکته را قبلاً بدان

دکتر نمی بینی در آن ، در صنعتی در اصفهان

هر چند بهداری ما ، پر باشد از قرص و دوا

دکتر بود چون کیمیا ، در صنعتی در اصفهان

این را بدان کاین دکتران ، باشد سه ساعت کارشان

بیمار شو در آن زمان ، در صنعتی در اصفهان

استاد بلوا می کند ، مشت تو را وا می کند

بر تو جفاها می کند ، در صنعتی در اصفهان

تا بوق سگ بیدار بمان ، هی درس را از بر بخوان

اما بمان در امتحان ، در صنعتی در اصفهان

در کپ زدن استاد شو ، با ده گرفتن شاد شو

از ترس درس آزاد شو ، در صنعتی در اصفهان

با جزوه هایت جنگ کن ، هی موی خود را چنگ کن

چشمان خود را تنگ کن ، در صنعتی در اصفهان

از کله ریزد موی تو ، آشفته گردد خوی تو

کم گردد آبروی تو ، در صنعتی در اصفهان

کم گر معدل گرددت ، اوضاع مشکل گرددت

مدرک معادل گرددت ، در صنعتی در اصفهان

گر خسته گشتی از جهان ، وز گردش هفت آسمان

حتماً تو داری امتحان ، در صنعتی در اصفهان

هضم غذا مشکل بود ، چون پر ز سنگ و گل بود

وز فضله ها فاضل بود ، در صنعتی در اصفهان

گر فضله بینی در غذا ، دانی که باشد از کجا؟

پر موش باشد سلفها ، در صنعتی در اصفهان

انگشتری از مرد و زن ، گر گم شود اندر چمن

پیدا کنی در آش من ، در صنعتی در اصفهان

یکدم بیا در سلفها ، در قرمه سبزی های ما

بنگر فضای سبز را ، در صنعتی در اصفهان

بی آنکه دستی رو شود ، هر شب چمن کوکو شود

زاغ و زغن تیهو شود ، در صنعتی در اصفهان

از گوشتها دل آب شد ، سر آشپز ارباب شد

سگ هم دگر کمیاب شد ، در صنعتی در اصفهان

از پوست تخم ماکیان ، تا فضله افلاکیان

در ” بیدگی ” گردد عیان ، در صنعتی در اصفهان

کن سینی ات را زیر و رو ، صد راز پنهانی بجو

از سنگ و سوسک و میخ و مو ، در صنعتی در اصفهان

در سینی ات گر شد عیان ، یک تکه ران ماکیان

حتماً ژتون گردد گران ، در صنعتی در اصفهان

گر قند خواهی یا شکر ، یا شام قدری بیشتر

گردد برایت دردسر ، در صنعتی در اصفهان

گر چه غذا خیلی بده ، این آشپز اهل سده

گوید به تو ” جیتون ” بده ، در صنعتی در اصفهان

تا در غذا کافور شد ، اوضاع ما ناجور شد

تن ها همه رنجور شد ، در صنعتی در اصفهان

گر موش دیدی در غذا ، هیچت نباشد ادعا

کم کاری است از گربه ها ، در صنعتی در اصفهان

دیشب به صید موشها ، یک گربه ظالم بلا

افتاده در دیگ غذا ، در صنعتی در اصفهان

مرحوم گربه بیگمان ، امشب ز لطف سلفیان

باشد میان شاممان ، در صنعتی در اصفهان

هر چند بس آشفته ام ، شنها به دندان سفته ام

از سلفها کم گفته ام ، در صنعتی در اصفهان

از وام تحصیلی مگو ، آشوب و خونریزی مجو

کم کن تو از این گفتگو ، در صنعتی در اصفهان

هر ترم کمتر می شود ، جیبت تهی تر می شود

چشمت ز غم تر می شود ، در صنعتی در اصفهان

بی پول و رسوا می شوی ، همچون گداها می شوی

رسوا به هر جا می شوی ، در صنعتی در اصفهان

مسئول اگر جوید ترا ، در استکان شوید ترا

اینگونه می گوید ترا ، در صنعتی در اصفهان

هان پیکر رنجور کو؟ ، جان و تن ناجور کو؟

یک عینکی یا کور کو؟ ، در صنعتی در اصفهان

داریم ما در این مکان ، کادری ز استاد جوان

زینرو بود سخت امتحان ، در صنعتی در اصفهان

هضم غذا آسان بود ، بهتر ز رستوران بود

هی جوجه بریان بود ، در صنعتی در اصفهان

سنگ و شن و زنبور کو؟ ، موی سیاه و بور کو؟

تهمت مزن کافور کو؟ ، در صنعتی در اصفهان

انگشتری پیدا کنی ، آنوقت این بلوا کنی ؟

با ما چرا دعوا کنی؟ ، در صنعتی در اصفهان

کو پوست تخم ماکیان؟ ، کو فضله افلاکیان ؟

چشمت خطا دارد جوان ، در صنعتی در اصفهان

با هشت تومان شما ، بهتر از این خواهی غذا ؟

کم کن تو روی خویش را ، در صنعتی در اصفهان

راننده باشد یار تو ، هم صحبت و غمخوار تو

کی می دهد آزار تو ، در صنعتی در اصفهان

کارش زیاد است این بشر ، باشد تو را جای پدر

گر گویدت ای کره خر ! ، در صنعتی در اصفهان

از شه فنر یا واسکازین ، باشد چنین زار و حزین

پرکاریش را هم ببین ، در صنعتی در اصفهان

بس نظم دارد کار او ، شیرین بود گفتار او

باشد متین کردار او ، در صنعتی در اصفهان

بس خوشدل است و مهربان ، باشد منظم هر زمان

هان قدر اینها را بدان ، در صنعتی در اصفهان

ناز از همه آنان بخر ، این ناز را با جان بخر

ناراحتی ؟ پیکان بخر ، در صنعتی در اصفهان

باور کنید ای دوستان ، طولانی است این داستان

باید ولی از ترس جان ، در صنعتی در اصفهان

کم گویم و دم در کشم ، جام خموشی سر کشم

تا دردسر کمتر کشم ، در صنعتی در اصفهان
شعر از : مهندس همایون بیدختی


پ ن: در ادامه پست قبل و یادآوری خاطرات برای همه اونهایی که بند بند این شعر به یاد ماندنی را تجربه کردند

2 comments:

  1. سلام آتوسا یا به روایتی آتی ..وای چه ماجراهایی داشتی در صنعتی در اصفهان ! .... خب بده باعث شد اینهمه پیشرفت کونی بری الان در تهران به این مقامات بالا برسی ؟؟ خب اگه سختی نکشیده بودی که الان مجبور بودی دمی زاینده رود بیشینی فال برا مردم بیگیری ! راستی این آذر برزین اسم بخصوصیه یا معنی بخصوصی داره گذاشتی رو وبلاگت ؟ تکبیر ! رضا

    ReplyDelete
  2. سلام رویت شد ! چه وجه تسمیه ی باحالی . ولی در مورد اینکه ترجیح میدادی دمی زاینده رود فال بگیری خیلی غافلگیر شدم !! فکر کردم کلی رفته ی مدارج بالا کسب کونی نگو رفتی مدارج بلا کسب کونی !!! خدا به دور .. اصلنش ملتفت نشدم بجون دادا .. ای بابا چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!! در ضمن موزیک وبلاگت هم زیباست خیلی آرامش داره . خدا براد نیگرش دارد . رضا .

    ReplyDelete