Monday, December 21, 2009

پیام قاصدک: کیمیای مراقبه


کیمیای مراقبه
>
> در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد
>
> و آن آگاهی است
>
> و تنها یک گناه،
>
> وآن جهل است
>
> و در این بین ، باز بودن و بسته بودن چشم ها،
>
> تنها تفاوت میان انسان های آگاه و نا آگاه است
>
> نخستین گام برای رسیدن به آگاهی
>
> توجه کافی به کردار ، گفتار و پندار است.
>
> زمانی که تا به این حد از احوال جسم،
>
> ذهن و زندگی خود با خبر شدیم،
>
> آن گاه معجزات رخ می دهند.
>
> در نگاه مولانا و عارفانی نظیر او
>
> زندگی ، تلاش ها و رویاهای انسان
>
> سراسر طنز است!
>
> چرا که انسان نا آگاهانه
>
> همواره به جست و جوی چیزی است
>
> که پیشاپیش در وجودش نهفته است!
>
> اما این نکته را درست زمانی می فهمد
>
> که به حقیقت می رسد!
>
> نه پیش از آن!
>
> مشهور است که "بودا" درست در نخستین شب
>
> ازدواجش، در حالی که هنوز آفتاب اولین صبح
>
> زندگی مشترکش طلوع نکرده بود، قصر پدر را در
>
> جست و جوی حقیقت ترک می کند. این سفر سالیان
>
> سال به درازا می کشد و زمانی که به خانه باز می گردد
>
> فرزندش سیزده ساله بوده است! هنگامی که
>
> همسرش بعد از این همه انتظار چشم در چشمان
>
> "بودا" می دوزد، آشکارا حس می کند که او به حقیقتی
>
> بزرگ دست یافته است. حقیقتی عمیق و متعالی.
>
> بودا که از این انتظار طولانی همسرش
>
> شگفت زده شده بود از او مپرسد: چرا به دنبال
>
> زندگی خود نرفته ای؟!
>
> همسرش می گوید: من نیز در طی این سال ها
>
> همانند تو سوالی در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش
>
> می گشتم! می دانستم که تو بالاخره باز می گردی
>
> و البته با دستانی پر! دوست داشتم جواب سوالم را
>
> از زبان تو بشنوم، از زبان کسی که حقیقت را
>
> با تمام وجودش لمس کرده باشد. می خواستم بپرسم
>
> آیا آن چه را که دنبالش بودی در همین جا و در
>
> کنار خانواده ات یافت نمی شد؟!
>
> و بودا می گوید: "حق با توست! اما من پس از
>
> سیزده سال تلاش و تکاپو این نکته را فهمیدم که
>
> جز بی کران درون انسان نه جایی برای رفتن هست
>
> و نه چیزی برای جستن!"
>
> حقیقت بی هیچ پوششی
>
> کاملا عریان و آشکار در کنار ماست
>
> آن قدر نزدیک
>
> که حتی کلمه نزدیک هم نمی تواند واژه درستی
>
> باشد!
>
> چرا که حتی در نزدیکی هم
>
> نوعی فاصله وجود دارد!
>
> ما برای دیدن حقیقت
>
> تنها به قلبی حساس
>
> و چشمانی تیزبین نیاز داریم.
>
> تمامی کوشش مولانا
>
> در حکایت های رنگارنگ مثنوی
>
> اعطای چنین چشم
>
> و چنین قلبی به ماست
>
> او می گوید:
>
> معجزات همواره در کنار شما هستند
>
> و در هر لحظه از زندگی تان رخ می دهند
>
> فقط کافی است نگاه شان کنید
>
> او گوید:
>
> به چیزی اضافه تر از دیدن
>
> نیازی نیست!
>
> لازم نیست تا به جایی بروید!
>
> برای عارف شدن
>
> و برای دست یابی به حقیقت
>
> نیازی نیست کاری بکنید!
>
> بلکه در هر نقطه از زمین،
>
> و هر جایی که هستید
>
> به همین اندازه که با چشمانی کاملا باز
>
> شاهد زندگی
>
> و بازی های رنگارنگ آن باشید،
>
> کافی است!
>
> این موضوع در ارتباط با گوش دادن هم
>
> *صدق میکند!*
>
> تمامی راز مراقبه
>
> در همین دو نکته خلاصه شده است
>
> "شاهد بودن و گوش دادن"
>
> اگر بتوانیم
>
> چگونه دیدن و چگونه شنیدن را بیاموزیم
>
> عمیق ترین راز مراقبه را فرا گرفته ایم!

1 comment:

  1. عميق ترين راز مراقبه حس دستان جادوگر دوست روي پوست خشكيده جان ماست

    ReplyDelete