Monday, January 10, 2011

تو مثل من زمستونی نداری، که باشه لحظه ی چشم انتظاری


امروز بیستم دیماه 89 بالاخره زمسنون کمی چهره خودش را نشون داد. صبح که بیدار شدم، آسمون هنوز تاریک بود و از پشت پنجره دیدم که همه جا از برف پوشیده شده ، کلی دنبال لباسهای زمستونی ودستکش و اینا گشتم.آخه بعد ازتقریبا دوسال زمستون با هوای بهاری که گذروندیم، همه این لباسها را بایگانی کرده بودم و حالا نمیدونستم کجا گذاشتم. خنده دار ترش این بود که روی برف راه رفتن هم یادم رفته بود و توی این کوچه و خیابونهای ما هم که شیب تندی دارند، کلی اسکیت سواری کردم. برفی که از آسمون می بارید بسیار ریز بود و از اون برفهایی بود که از زیر چتر میاد میخوره به صورت و تا تو سوراخ بینی آدم میره!! آدم برف دوستی نیستم، فقط عاشق روزهای بارونی هستم.
خبر سانحه هوایی نزدیک ارومیه را شنیدم، برای دقایقی به منظره زیبای هوایی دریاچه ارومیه که بارها از پنجره هواپیما دیده بودم فکر کردم وحالا مسافرهای این هواپیمایی که دیشب نزدیک ارومیه سقوط کرد و حال و روزشون. اونهایی که کشته شدن که هیچ، زخمی ها و خانواده بازماندگان، چه حال و روزی خواهند داشت. وقتی  خبر سانحه هوایی می شنوم، یاد دوستی میفتم که در سانحه هوایی اصفهان به تهران سال 73 از دست دادم. هواپیمای فوکر شرکت آسمان تو کوه های کرکس نزدیک نطنز سقوط کرد و همه سرنشینان کشته شدند. نه جسدی و نه هیچی .چند تکه سنگ و کلوخ درون یک کیسه تحویل خانواده اش دادند.... حالم گرفته است.

2 comments:

  1. fبا سلام
    خدا بيامرزه همشونو... اما حالا حالا ها بايد از اين كشته ها بديم... خيلي ناراحتم... ساسان

    ReplyDelete
  2. آره شهادت را با هواپیمایی جمهوری اسلامی باید تجربه کنیم

    ReplyDelete