راست و دروغش گردن اونایی که میگن!!!!!! م
Strong peopel know how to keep their life in order. Even with tears in their eyes,they still manage to say:I'm OK with a smile!
Wednesday, December 30, 2009
سه نقطه
راست و دروغش گردن اونایی که میگن!!!!!! م
Tuesday, December 29, 2009
سال نو میلادی 2010
Wishing you all a very happy Christmas and New Year 2010 full of love, luck, wealth, good health and success.
New York Hospital.
It was sent by a medical doctor - Make sure to read what is in the closing statement
AFTER THE POEM.
SLOW DANCE
Have you ever
watched
kids
On a merry-go-round?
Or listened to
the
rain
Slapping on the ground?
Ever followed a
butterfly's erratic flight?
Or gazed at the sun into the
fading
night?
You better slow down.
Don't
dance so
fast.
Time is short.
The music
won't
last.
Do you run through each day
On
the
fly?
When you ask How are you?
Do you hear
the
reply?
When the day is done
Do you lie
in your
bed
With the next hundred chores
Running through
your head?
You'd better
slow down
Don't dance so
fast.
Time is
short.
The music won't
last.
Ever told your
child,
We'll do it
tomorrow?
And in your
haste,
Not see
his
sorrow?
Ever lost
touch,
Let a good
friendship die
Cause you
never had time
To call
and say,'Hi'
You'd
better slow down.
Don't dance
so fast.
Time
is short.
The music won't
last..
When you run
so fast to get somewhere
You
miss half the fun of getting
there.
When you worry and hurry
through your
day,
It is like an unopened
gift....
Thrown
away.
Life is not a
race.
Do take it
slower
Hear the
music
Before the song is
over.
------------
--------
عاشورا
دوباره طبق معمول دو روز تعطیلی داشتم، باز رفتم اصفهان
این بار بر خلاف همه سالهایی که درایام محرم به اصفهان رفته بودم
خبری از عزاداری و راه افتادن هیئت های عزاداری تو خیابون نبود
شب تاسوعا به خیابونهایی که میدونستم و بلد بودم، رفتم.
ولی عجیب بود...خیلی عجیب..مثل اینکه عزاداری تحریم شده بود
یا اتفاق دیگه ای افتاده بود و من بی خبر بودم... به هر حال ما که نفهمیدیم!!!
Monday, December 21, 2009
یلدا مبارک
پیام قاصدک: کیمیای مراقبه
کیمیای مراقبه
>
> در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد
>
> و آن آگاهی است
>
> و تنها یک گناه،
>
> وآن جهل است
>
> و در این بین ، باز بودن و بسته بودن چشم ها،
>
> تنها تفاوت میان انسان های آگاه و نا آگاه است
>
> نخستین گام برای رسیدن به آگاهی
>
> توجه کافی به کردار ، گفتار و پندار است.
>
> زمانی که تا به این حد از احوال جسم،
>
> ذهن و زندگی خود با خبر شدیم،
>
> آن گاه معجزات رخ می دهند.
>
> در نگاه مولانا و عارفانی نظیر او
>
> زندگی ، تلاش ها و رویاهای انسان
>
> سراسر طنز است!
>
> چرا که انسان نا آگاهانه
>
> همواره به جست و جوی چیزی است
>
> که پیشاپیش در وجودش نهفته است!
>
> اما این نکته را درست زمانی می فهمد
>
> که به حقیقت می رسد!
>
> نه پیش از آن!
>
> مشهور است که "بودا" درست در نخستین شب
>
> ازدواجش، در حالی که هنوز آفتاب اولین صبح
>
> زندگی مشترکش طلوع نکرده بود، قصر پدر را در
>
> جست و جوی حقیقت ترک می کند. این سفر سالیان
>
> سال به درازا می کشد و زمانی که به خانه باز می گردد
>
> فرزندش سیزده ساله بوده است! هنگامی که
>
> همسرش بعد از این همه انتظار چشم در چشمان
>
> "بودا" می دوزد، آشکارا حس می کند که او به حقیقتی
>
> بزرگ دست یافته است. حقیقتی عمیق و متعالی.
>
> بودا که از این انتظار طولانی همسرش
>
> شگفت زده شده بود از او مپرسد: چرا به دنبال
>
> زندگی خود نرفته ای؟!
>
> همسرش می گوید: من نیز در طی این سال ها
>
> همانند تو سوالی در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش
>
> می گشتم! می دانستم که تو بالاخره باز می گردی
>
> و البته با دستانی پر! دوست داشتم جواب سوالم را
>
> از زبان تو بشنوم، از زبان کسی که حقیقت را
>
> با تمام وجودش لمس کرده باشد. می خواستم بپرسم
>
> آیا آن چه را که دنبالش بودی در همین جا و در
>
> کنار خانواده ات یافت نمی شد؟!
>
> و بودا می گوید: "حق با توست! اما من پس از
>
> سیزده سال تلاش و تکاپو این نکته را فهمیدم که
>
> جز بی کران درون انسان نه جایی برای رفتن هست
>
> و نه چیزی برای جستن!"
>
> حقیقت بی هیچ پوششی
>
> کاملا عریان و آشکار در کنار ماست
>
> آن قدر نزدیک
>
> که حتی کلمه نزدیک هم نمی تواند واژه درستی
>
> باشد!
>
> چرا که حتی در نزدیکی هم
>
> نوعی فاصله وجود دارد!
>
> ما برای دیدن حقیقت
>
> تنها به قلبی حساس
>
> و چشمانی تیزبین نیاز داریم.
>
> تمامی کوشش مولانا
>
> در حکایت های رنگارنگ مثنوی
>
> اعطای چنین چشم
>
> و چنین قلبی به ماست
>
> او می گوید:
>
> معجزات همواره در کنار شما هستند
>
> و در هر لحظه از زندگی تان رخ می دهند
>
> فقط کافی است نگاه شان کنید
>
> او گوید:
>
> به چیزی اضافه تر از دیدن
>
> نیازی نیست!
>
> لازم نیست تا به جایی بروید!
>
> برای عارف شدن
>
> و برای دست یابی به حقیقت
>
> نیازی نیست کاری بکنید!
>
> بلکه در هر نقطه از زمین،
>
> و هر جایی که هستید
>
> به همین اندازه که با چشمانی کاملا باز
>
> شاهد زندگی
>
> و بازی های رنگارنگ آن باشید،
>
> کافی است!
>
> این موضوع در ارتباط با گوش دادن هم
>
> *صدق میکند!*
>
> تمامی راز مراقبه
>
> در همین دو نکته خلاصه شده است
>
> "شاهد بودن و گوش دادن"
>
> اگر بتوانیم
>
> چگونه دیدن و چگونه شنیدن را بیاموزیم
>
> عمیق ترین راز مراقبه را فرا گرفته ایم!
Sunday, December 20, 2009
اینترنته لاکپشتی
امروز که مثلا سرعت نت خوبه، یک ایمیل از دوستی قدیمی در استرالیا
رسید که حاوی جند تا عکس از ایشون بودو خواهش کرد اعلام وصول کنم
از صبح تا حالا یعنی ساعت نزدیک دوازده ظهر هنوز موفق به دانلود نشدم
حالا روم نمیشه هم که بگم سرعت اینترنت لاکپشتیه واز این حرفها
البته چند ماه دیگه خودش بر میگرده ایران ودردانشگاه مشغول تدریس میشه
اونوقت خودش با این فاجعه مواجه میشه و بهتره تا نیومده بهش نگم که لااقل انگیزه
برگشتن را از دست نده و افسرده نشه
Tuesday, December 15, 2009
ارغوانی آسمونی
گفت ارغوانی رنگ عارفانه
داشتم میرفتم خونه ، روی پل عابر چشمم به آسمون افتاد، دوربین مناسب هم که در دسترس نداشتم
وقتی موبایل را برای گرفتن عکس داشتم تنظیم می کردم مرد مسنی، در حالیکه داشت از روی پل رد میشد گفت منظره قشنگیه، معلومه خیلی بیکاری تو این سرما اینجا ایستادی داری آسمون را تماشا میکنی، برو خونه سرما میخوری...گفتم از رنگ ارغوانیه آسمون خوشم میاد...وقتی از پله ها ی پل داشت می رفت پایین گفت: ارغوانی رنگ عرفا است
Monday, December 14, 2009
رایحه نارنج
چایی با نارنج تازه، تو این هوای سرد خیلی دلچسبه
برای بالا بردن دوز ویتامین ث توی خون و پیشگیری از سرما خوردگی هم عالیه
Sunday, December 13, 2009
نظرات کارشناسی
احتمالا از فردا همه تولیدات مملکت اقتصادی خواهد شد
اقتصادی کردن تولید
ولی کلی کار ریخته سرم وباید انجام بدم
دیروز نامه دادن که با توجه به موضوع اقتصادی کردن تولید... خواهشمند است ضمن مرور اسناد برنامه پنجم توسعه واینا!
امروز درباره این موضوع در حداقل ده بند اظهار نظر کارشناسی بفرمایید।
یکی نیست بگه آخه اظهار نظر یکروزه امثال من آیا اجراییه یا کاربردی داره
جهان سومی هستیم دیگه، بیشتراز این چه انتظاری داشته باشم
Saturday, December 12, 2009
عدم شفافیت
این است آفت ویرانگر یک رابطه
Wednesday, December 9, 2009
آقایان بیشتر جذب چه خانومهایی می شوند؟
مردها به دنبال زن هایی هستند که ظرافت زنانه خود را حفظ کرده باشند.......مردها نمی خواهند رفتار همسرشان
به اندازه خودشان بی شرمانه و توهین آمیز باشد
هنوزم دارم به جمله ای که خوندم فکر می کنم و برای اینکه یادم نره، اینجا نوشتم
Monday, December 7, 2009
ادامه سفر
آدرسش را میدم واسه اونایی که اهلش هستند
دروازه دولت، خیابان سپه، کوچه تلفنخانه، بریانی گلستان
*: بریانی، غذای سنتی اصفهان
سفر
Wednesday, December 2, 2009
قصیده ای از سعدی
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخست و آدمی بسیار
همیشه بر سگ شهری جفا و سنگ آید
از آنکه چون سگ صیدی نمیرود به شکار
نه در جهان گل رویی و سبزهی زنخیست
درختها همه سبزند و بوستان گلزار
چو ماکیان به در خانه چند بینی جور؟
چرا سفر نکنی چون کبوتر طیار
ازین درخت چو بلبل بر آن درخت نشین
به دام دل چه فروماندهای چو بوتیمار؟
زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن
که ساکنست نه مانند آسمان دوار
گرت هزار بدیعالجمال پیش آید
ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار
مخالط همه کس باش تا بخندی خوش
نه پایبند یکی کز غمش بگریی زار
به خد اطلس اگر وقتی التفات کنی
به قدر کن که اطلس کمست در بازار
مثال اسب الاغند مردم سفری
نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار
کسی کند تن آزاده را به بند اسیر؟
کسی کند دل آسوده را به فکر فگار؟
چو طاعت آری و خدمت کنی و نشناسند
چرا خسیس کنی نفس خویش را مقدار؟
خنک کسی که به شب در کنار گیرد دوست
چنانکه شرط وصالست و بامداد کنار
وگر به بند بلای کسی گرفتاری
گناه تست که بر خود گرفتهای دشوار
مرا که میوهی شیرین به دست میافتد
چرا نشانم بیخی که تلخی آرد بار؟
چه لازمست یکی شادمان و من غمگین
یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار؟
مثال گردن آزادگان و چنبر عشق
همان مثال پیادهست در کمند سوار
مرا رفیقی باید که بار برگیرد
نه صاحبی که من از وی کنم تحمل بار
اگر به شرط وفا دوستی به جای آود
وگرنه دوست مدارش تو نیز و دست بدار
کسی از غم و تیمار من نیندیشد
چرا من از غم و تیمار وی شوم بیمار؟
چو دوست جور کند بر من و جفا گوید
میان دوست چه فرقست و دشمن خونخوار؟
اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام
مباش غره که بازیت میدهد عیار
گرت سلام کند، دانه مینهد صیاد
ورت نماز برد، کیسه میبرد طرار
به اعتماد وفا، نقد عمر صرف مکن
که عن قریب تو بیزر شوی و او بیزار
به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی
شب شراب نیرزد به بامداد خمار
به اول همه کاری تأمل اولیتر
بکن، وگرنه پشیمان شوی به آخر کار
میان طاعت و اخلاص و بندگی بستن
چه پیش خلق به خدمت، چه پیش بت زنار
زمام عقل به دست هوای نفس مده
که گرد عشق نگردند مردم هشیار
من آزمودهام این رنج و دیده این زحمت
ز ریسمان متنفر بود گزیدهی مار
طریق معرفت اینست بیخلاف ولیک
به گوش عشق موافق نیاید این گفتار
چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند
نه دل ز مهر شکیبد، نه دیده از دیدار
پیاده مرد کمند سوار نیست ولیک
چو اوفتاد بباید دویدنش ناچار
شبی دراز درین فکر تا سحر همه شب
نشسته بودم و با نفس خویش در پیکار
که چند ازین طلب شهوت و هوا و هوس
چو کودکان و زنان رنگ و بوی و نقش و نگار
بسی نماند که روی از حبیب برپیچم
وفای عهد عنانم گرفت دیگر بار
که سخت سست گرفتی و نیک بد گفتی
هزار نوبت از این رای باطل استغفار
حقوق صحبتم آویخت دست در دامن
که حسن عهد فراموش کردی از غدار
نگفتمت که چنین زود بگسلی پیمان
مکن کز اهل مروت نیاید این کردار
کدام دوست بتابد رخ از محبت دوست؟
کدام یار بپیچد سر از ارادت یار؟
فراق را دلی از سنگ سختتر باید
کدام صبر که بر میکنی دل از دلدار؟
هرآنکه مهر یکی در دلش قرار گرفت
روا بود که تحمل کند جفای هزار
هوای دل نتوان پخت بیتعنت خلق
درخت گل نتوان چید بیتحمل خار
درم چه باشد و دینار و دین دنیی و نفس
چو دوست دست دهد هرچه هست هیچ انگار
بدان که دشمنت اندر قفا سخن گوید
دلت دهد که دل از دوست برکنی زنهار
دهان خصم و زبان حسود نتوان بست
رضای دوست بدست آر و دیگران بگذار
نگویمت که بر آزار دوست دل خوش کن
که خود ز دوست مصور نمیشود آزار
دگر مگوی که من ترک عشق خواهم گفت
که قاضی از پس اقرار نشنود انکار
ز بحر طبع تو امروز در معانی عشق
همه سفینهی در میرود به دریا بار
هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل
به صورتی ندهد صورتیست بر دیوار
مرا فقیه مپندار و نیک مرد مگوی
که عاقلان نکنند اعتماد بر پندار
که گفت پیرهزن از میوه میکند پرهیز
دروغ گفت که دستش نمیرسد به ثمار
فراخ حوصلهی تنگدست نتواند
که سیم و زر کند اندر هوای دوست نثار
تو را که مالک دینار نیستی سعدی
طریق نیست مگر زهد مالک دینار
وزین سخن بگذشتیم و یک غزل ماندست
تو خوش حدیث کنی سعدیا بیا و بیار
سعدی
Tuesday, December 1, 2009
دلتنگی
همش اتفاقاتی میفته که همه چی را خراب میکنه...یعنی دوباره بر میگردی سر جای اول
نمیدونم تو این مواقع به غیر از صبر و تحمل دیگه چیکارمیشه کرد؟
اصلا خوب نیستم